محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

تهران گردی...

همون طور که تو پست قبلی گفتم عید امسالو رفتیم تهران گردی. روز اول رفتیم کاخ گلستان.حسامو مگه می تونستیم ببریم تو؟اصلا رضایت نمیداد.می گفت بریم پیش استخر کاخ. خلاصه با هزار مصیبت بردیمش تو.ولی اول ورودی کاخ خوابید زمین تا ما رفتیم کل مجموعه رو دیدیم این هنوز اونجا دراز کشیده بود از رو نمیرفت.   بعد آوردیمش بیرون ورفتیم شمس العماره که تو همون مجموعه ی کاخ گلستان بود. تو راهش که همش تو چمنا بود.بعد هم اصلا با ما راه نمیرفت خودش تنها می رفت نزدیکش می شدیم جیغ میزد. خلاصه اینجا رو هم دیدیم و اومدیم که بریم بیرون دیدیم چه صدای با حالی میاد رفتیم دنبال صدا و رسیدیدم دیدیم به به ...
23 فروردين 1392

آخرین روزای سال 91

آخرین روزای اسفند ماه سال 91 رو داریم پشت سر میذاریم. این سومین عیدی هست که پیشمونی.خیلی خوشحالم.هنوزم مثل بچه گیام برای اومدن عید ذوق میکنم.با ذوق خرید عید رو انجام میدم. امسال هم خوب بود هم بد.چه قدر خندیدیم و گریه کردیم.چقدر خوشحال شدیم و چقدر ناراحت شدیم. ولی قشنگ ترین لحظه هامو همیشه در کنار تو تجربه کردم.یه کلمه که حرف میزنی قند تو دلم اب میشه. خیلی خیلی شیرین شدی.همه دوستت دارن. تو هفته ی گذشته بابام کمرشو عمل کرد.تو هم هر کس رو میدیدی می گفتی بابا اوخ شده.کمرشو بریدنااااااا.... تو بیمارستان که بودیم داود دستش درد نکنه خیلی کمکمون کرد.تو رو نگه می داشت تا من با خیال راحت برم پیش بابایی. اونجا برای اینکه حو...
14 فروردين 1392

عید 92....

خوب امروز که دارم اینا رو می نویسم 14 فروردین سال 92 هست.سال رو خدا رو شکر با خوبی و خوشی آغاز کردیم. چهارشنبه سوری خیلی خوبی  داشتیم.شب رفتیم بیرون و کلی ترقه و آتیش بازی کردیم.تو که خیلی خیلی خوشحال بودی.وقتی ما ترقه مینداختیم داد میزدی یاااااااااا حسین...!!! خیلی هیجان داشتی.شب هم سبزی پلو با ماهی داشتیم. رفته بودی برای همه رو سالاداشون سس میریختی.بعد از شام هم دوباره عمه خدیجه ی بلا مراسم شالاتمه رو راه انداخت.قبلش هم تخم مرغای سرنوشتی که گذاشته بود لای برنج رو بهمون داد. به تو شالاتمه یه عالم ماشین کوچولو دادن. به بابایی اسپری به من روسری و یه شمع تزیینی خوشگل.عمه خدیجه بوووووووووووووووس خلاصه فرداش ع...
14 فروردين 1392
1